آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تمام زندگیم پسرم آراد

پسر بابایی

  عزیز دلم مامانی خیلی ناراحته وقتی بابات میره ماهشهر چقدر تو گریه میکنی بعد از اونم هر کی زنگ خونه رو میزنه میگی بابا و تلفن زنگ میزنه میگی بابا و شروع به گریه میکنی و من هم طاقت دیدن این صحنه رو ندارم و دلم میخواد  که کار بابات درست بشه  یک راهی پیدا شه که دیگه از هم دور نباشیم اینطوری اشکاتو نبینم ولی فعلا جزء دعا کاری دیگری از من بر نمیاد کسانی که این مطلب و میخونند برام دعا کنند واقعا خیلی زجر میکشم خدایا به همه کمک کن به منم کمک کن امین   ...
17 مهر 1393

عید قربان

  عید سعید «قربان» ، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک . . .   عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک . پسر عزیزم عید بر شما هم مبارک باشه برامون دعا کن که خدا روزی من و باباتم بطلبه بریم مکه انشاء اله ...
14 مهر 1393

اولین آرایشگاه

  دیشب بردیمت آرایشگاه  که موهاتو بزنیم چه قشقرقی درست کرده بودی آرایشگر به بابات گفت اول شما بشنید رو صندلی کوچولو رو روی پات بذارین بابا  بنده خدا رفت بشینه روی صندلی سرش محکم خورد به دکوری جلو آینه دادش در آومد بعد تو رو رو پاش گذاشت و کمی با هت بازی کردیم آرایشگر اومد و دست بکار شد با ماشین اول پشت موتو کوتاه کرد تو هم تا تونستی گریه کردی  و جیغ میزدی بنده خدا آرایشگر عرقاش در اومده بود از بس تلاش میکرد بعد از کلی گریه نوبت به جلوی موهات رسید با قیچی شروع کرد به زدن موهات وقتی روت میریخت گریه میکردی و میترسیدی بعد از کلی گریه که کار تمام شد از موهایی که روت ریخته بود بدت میومد و مرتب به من نشون میدادی که برشون د...
8 مهر 1393

اول مهر

  پسر عزیزم  اول مهر اومده و مدارس باز شدند خیلی دلم میخواد به همین زودیها تو هم بری مدرسه برات لوازم التحریر بخرم  و برات خوراکیهای خوشمزه بزارم که با خودت ببری مدرسه عزیزم دوست دارم دکتر شی و بابات میگه میخوام فوق متخصص قلب شه امیدوارم که هر چه خدا صلاح میدونه همون بشه انشاء اله
5 مهر 1393
1